دل ساده

دل ساده وبلاگی برای دلهای ساده ای که صادقانه عشق می ورزند

دل ساده

دل ساده وبلاگی برای دلهای ساده ای که صادقانه عشق می ورزند

خواب

چشم مى گشایم،

کسى پیش رویم است.


دو چشم سبز، صورتى معصوم
قدى نسبتا کوتاه و لباسى برازنده


صدایم مى کند بیا،

بیا قدم بزنیم زیر نم نم باران


در غروب دلنشین خورشید و طلوع بى خبر ماه
دستانم را مى گیرد،


بلند مى شوم و با قدم هایى آهسته اما قوى،

شاد و خوشحال، دست در دست هم به دنبالش میروم


مرا به باغى مى برد
میپرسم این جا کجاست


که چنین درختان زیبا

و

میوه هایى به این تابندگى دارد


تا به حال چنین مکانى ندیده ام

مى گوید اینجا باغ آرزوست


هر چه میخواهى آرزو کن و میوه اى برچین و بخور


در جوابش با تمام وجود مى گویم

من تو را آرزو مى کنم


و میوه اى مى چینم
اما
میوه در دستم رو به پوسیدگى میرود


و فضاى اطرافم رو به سیاهى

و تنها چیزى که مى بینم اوست


ناگهان او نیز دیگر رفته است

و من در اتاق روى تخت نشسته ام.


حسرت این آرزوى دست نیافتنى را میخورم

و از یاد او لبخندى بر لبانم ظاهر مى شود


و دلخوشم به این که امروز مى بینمش

چه فرقى مى کند که لحظه اى باشد یا ساعتى و یا نگاهى از دور مهم این است که او را مى بینم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد