دفتر شعرم سپید
چشمهایم ناامید
قلبم همچون یک حریر
نازک است و بی حریف
چشمهایم دوخته به در
تا بیاید یک غریب
آشنا کند با او مرا دست پیر روزگار
قبل از اینکه عاقبت روحم ازدنیا رود
تا که غم رود از دل و شادی کنم
باشد که او هم مرا یاری کند