امروز توی گوشیم اسم ترانه ها رو یکی یکی رد میکردم که یکیشون نظرم رو جلب کرد. یه موسیقی سنتی بود یکم که جلوتر رفت دیدم که چه شعر خوبی رو داشت میخوند با خودم گفتم متنش رو اینجا بذارم. این شعر معنی خیلی زیادی داره... حداقل برای من ...
شعر از فاضل نظری
اجرا از گروه همای مستان
***********************
از باغ می برند چراغاتی ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی نشانه ایست که قربانی ات کنند