ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
تقدیم به دوستم. امیدوارم از این ناراحتی در بیاد. این نیز بگذرد ...
روزی که دیدمش یادم هست. از کنار هم گذشتیم چه راحت... مانند دو غریبه دو ناشناس.
کم کم دیدارهایمان بیشتر شد و گفتگوهامان به درازا کشید و تبدیل شد به عادت. و چه زود
دریافتم که این عادت فقط عادت نیست بلکه احساسی هم آن را همراهی می کند... احساسی
که هر چند اوایل ناچیز و کوچک بود اما مانند طوفانی سهمگین زندگی ام را در نوردید و
هر آنچه که ساخته بودم را نابود ساخت... اکنون دیگر او نیست و من مانده ام با یک ویرانه
که باید از نو ساخته شود ولی توان بنای مجدد آن را ندارم. دیگر دستانم به من یاری
نمی رسانند در حالی که با سرمای سوزناک این شب ها گلاویز شده ام. ای کاش از همان
ابتدا جلوی آن احساس کوچک را می گرفتم تا اینگونه درمانده نشوم، ای کاش ...