دل ساده

دل ساده وبلاگی برای دلهای ساده ای که صادقانه عشق می ورزند

دل ساده

دل ساده وبلاگی برای دلهای ساده ای که صادقانه عشق می ورزند

رسم عاشقی

خواستم از تو بگویم دل لرزید
خواستم از عشق بگویم مغر خندید

خواستم که بگویم بی تو تنها می شوم
همچو مرغی در قفس زندان می شوم

روزگار طعنه زد و گفت مگر تنها نیستی
کنج این میخانه نشستی و با غم دوستی

دل در گرو یار بستی اما او نداند
مرد این میدان اگر هستی بگو تا او بداند

روز و شب در فکرشی اما طاقت گفتن نداری
این چه رسمی است که جرأت از خود گذشتن هم نداری

گر عاشقی از خود تو بگذر
از غرورت از همه دنیا تو بگذر
 
که شرط عاشقی گذشتن از جهان است
در مسیرش گر قدم گذاری پایانش فنا است

اگر شرط را قبول داری تو برخیز
از این میخانه برون شو که شرابی ناب در راه است تو برخیز

برو پیش همانکه هوش از سرت برده
همانکه مدت هاست دل را از تو ربوده

بگو که دوستش داری بگو که عاشقش هستی
درست است امروز هستی اما شاید فردا نباشی

. . .

امشب نه دلم گرفته و نه هوای بودنت را کرده فقط نمیدانم چرا هر جا را نگاه میکنم تو را می بینم

هوس

امروز روز عشقامون هوس شده 

تو کوچه پس کوچه های شهر عمرمون تلف شده 

منتظریم, منتظر یکی که دستمون رو بگیره 

از روی عشق نه از روی ترحم بگه که چی شده 

اینهمه غم چرا؟ تنهایی چرا؟ 

اینهمه گوشه نشینی و ازلت چرا؟ 

اونی که رفته نمیاد 

اونی که مونده رو بچسب 

اونی که رفته عشق نبود هوس بوده 

اونی که مونده تموم هستی توئه

دل شکسته

میدانی؟ دیگر گلی پیدا نمی شود   

 

تمام آن گلهایی که می بینی مصنوعی اند 

  

تنها چیز واقعی ای که پیدا می شود   

 

دلی شکسته و تکه تکه است 

 

که هر کس که از راه رسید  

  

بدون هیچ ترحمی زیر پا خوردش کرد 

 

اگر روزی از کنار این دل رد شدی 

 

نمیخواهم که تکه هایش را به هم بند بزنی   

 

فقط دلم را بردار و گوشه دیواری بگذار 

 

تا هر بی سر و پایی نتواند از روی آن رد شود

دل من ناله مکن

ای دل من ناله مکن

اینهمه شیون

و این ضجه مکن 

 

طاقت زجر ندارم

مرا افسرده مکن 

دور از مردم

دور از آن یار مکن 

 

دانم که

مرا ترک کرد و رفت

دانم که

مرا زجر داد و رفت 

 

دانم که

او عهدش را شکست

دانم که

او پیمان را شکست 

 

لیک

طاقت دوری ندارم

ایوب

هم باشم طاقت این را ندارم 

 

حتی

نای انتقام را هم ندارم

درد دوری

درد مرگ است طاقت این را ندارم 

 

روزها

بینمش با دیگریست

هم سخن

همدرد زخمهایش آن یکی است 

 

آتش

اندر من باز آید پدید

وقتی که

بینم همدم شب هایش دیگریست 

 

خواهم زمان گردد عقب

قبل از اینکه

آن دیگری وارد شود 

 

دستش گیرم برمش شهر دگر

تا هوای

هر کس و هر چیز از سر رود 

 

اما

این خیال بیهوده است

این گذر

جاده نیست عمر من است

یاد اون روزا

 امروز بازم اون روزا اومد توى یادم 

 همون روزا که مال تو بودم 

 

 اما چه زود تموم شد اون زمونه 

 منو نذاشت حتى واسه بهونه 

 

 حالا که یاد تو میفتم 

 گونه هام شده جاى شبنم 

 

 میخوام زار بزنم تا دنیا بدونه 

 شدم یه جسد که بى زبونه 

 

 حتى اونم منو تنها گذاشت 

 همونى که بى من شب نداشت 

 

 منى که همه هستیش بودم 

 رفیق روزاى تلخش بودم 

 

 نمیدونم چرا منو تنها گذاشت 

 میون این همه غمها گذاشت 

 

 من که در حقش بدى نکردم 

 من که دوستش داشتم بیشتر از خودم 

 

 آخه چرا درد تقدیر منه 

 چرا غم شریک زندگى منه 

 

 میخوام از این درد من رها شم 

 میخوام دورت کنم از خیالم 

 

هر چند که این کار ناممکنه 

 اما میتونم چون این نفرینه منه

عاشق شدم

 عاشق شدم عاشق.عاشق کوه عاشق دریا

 عاشق دلهای بی سودا

 

 عاشق دشت عاشق رویا

 عاشق فردای بی غمها

 

 عاشق اونکه مثل من تنهاست

 عاشق اونکه امید فرداهاست

 

 عاشق اونکه دلش پاکه مثل شیشه

 عاشق اونکه دنیا بی اون روز نمیشه

 

 عاشق کسی که مثل من یه شاعره

 عاشق کسی که همه دنیاش یه قلم و یه کاغذه

 

 عاشق اونکه برای من محترمه

 میشکنم دستی رو که بخواد اونو از من بگیره

مرا ببین

من پیش توام و تو مرا نمی بینی

من در انتظار یک نگاه اما تو رو گردانی 

 

من عاشقم و تو سرگردانی

من دیوانه ام و تو حیرانی 

 

مرا ببین گرچه بی لیاقتم

مرا ببین گرچه بی کفایتم 

 

مرا ببین در عمق عاشقی

مرا ببین در حال سر سپردگی 

 

بیا و دمی با ما گذران

بیا و دمی بد گذران 

 

بیا و مرا نظاره کن

بیا و به من اشاره کن 

 

من در این قفس زندانم

بیا و چاره ای کن تا از این زندان به در آیم