-
دلتنگی
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 14:18
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست، لحظه های دیدار با همه زیبایی گاه پر از دلتنگیست که مبادا دیدار شیرین امروز، خبر تلخ فردا باشد
-
داغونم
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 18:03
شبیه مریضی پوکی استخوان شده ام، از بیرون محکم استوار، ولی از درون داغونم و با یه ضربه از پا در میام !
-
تنهایی
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 11:55
میشه تنهایی بازی کرد میشه تنهایی خندید میشه تنهایی سفر کرد ولی خیلی سخته تنهایی، تنهایی رو تحمل کرد
-
یاد گرفتم
شنبه 27 آبانماه سال 1391 23:20
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش ٢ یا ٣ ماه زنده است یاد گرفتم که عشق یعنى فاصله و فاصله یعنى دو خط موازى که به هم نمى رسند یاد گرفتم که در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم که هر چه عاشقترى، تنهاترى
-
مرهم دلتنگى هاى مرد
شنبه 27 آبانماه سال 1391 22:28
مرهم درد مرد گریه کردن نیست، در آغوش گرفتن نیست، در آغوش رفتن نیست مرد که درد دارد پاهایش به کار مى افتد، قدم مى زند بر همه چیز آرى، مرهم دلتنگى هاى مرد، سیگار است، زیر دوش حرف زدن است مرد که غمگین است با خودش زمزمه مى کند ناگفته هاى انباشته شده در ذهن و دلش را ...
-
از من مگیر
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 14:11
من اسیر چشمان توام از من رو مگیر من غلام در بند توام این بند را از من مگیر من غریبی دل سوخته ام در شهر عشق دورم اما یاد رخسارت را از من مگیر
-
آهای کافه چی
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 13:39
آهای کافه چی ... میزهایت را تک نفره کن ! نمی بینی ؟ همه تنهاییم ...!
-
اشتیاقی که به دیدار
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 17:45
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من. دل من داند و من دانمو دل داند و من. خاک من گل شود و گل شکفت از دل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
-
خواستم بگم
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 20:54
خواستم از عشق بگم، گفتم میدونی خواستم از غم برات بگم، گفتم میدونی حالا از ته دل می خوام بهت بگم دوستت دارم … چون میدونم .... نمیدونی
-
ما رو باش
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 15:29
ما رو باش رو چه درختی اسممونو جا میذاریم ما رو باش قسمی جز اون دو چشم نامسلمون که نداریم ما رو باش به هواداری تو شیشه میخونه رو با سنگ شکستیم نارفیق سنگ و شیشه اگه دشمن منو تو که موندگاریم ما رو باش غزل کوچه ما قلندای پیر و عاشق که اینه فکــــــــر تازه عاشــــــــــق پیـــــــاده بــــاش ما که سواریم ما رو باش اینا...
-
ذهن معیوب
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 14:00
ذهنم خالیست وچشمانم به دیوار. گیجم و هوشیار. تک و تنها گوشه ای کز کرده ام و با تفکرات گوناگون هم صحبتم. در لا به لای این اندیشه ها دنبال چیزی میگردم, نمیدانم آن چیز چیست. شاید کلمه ای و شاید نامی, یا اینکه لبخندی ویا چهره ای شاید هم هر چیزی که او را به یادم آورد چه چوب باشد وسنگ و چه پوست باشد و استخوان. اما هر جایی...
-
میخندم
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 09:46
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست و دلم بس تنگ است. بی خیالی سپر هر درد است. باز هم میخندم. انقدر میخندم که غم از روی رود.
-
ستم کرد و گریخت
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 16:26
به دلم بسی ستم کرد و گریخت رنجید و مرا اسیر غم کرد و گریخت پروانه غمم شنید لرزان شد و سوخت آهو رخ من بدید و رم کرد و گریخت
-
دلم از دست خودم گرفته
شنبه 22 مهرماه سال 1391 23:26
دلم از دست خودم گرفته نمیتونم بهش بگم عشقمه دلم رو برده نمیتونم بگم دوستش دارم آخه چیکار کنم من خاطرخواشم یکی بهم میگه بهش بگو برو جلو از حست بگو آخه نمیتونم نزدیکش بشم وقتی می بینمش من از حال میرم منی که هفت خط عالمم جلوی اون سر به زیر و ساکتم همه فکر میکنن من آدم بی خیالیم اما نمیدونن من در چه حالیم تا جاییکه که...
-
خواب
شنبه 22 مهرماه سال 1391 22:15
چشم مى گشایم، کسى پیش رویم است. دو چشم سبز، صورتى معصوم قدى نسبتا کوتاه و لباسى برازنده صدایم مى کند بیا، بیا قدم بزنیم زیر نم نم باران در غروب دلنشین خورشید و طلوع بى خبر ماه دستانم را مى گیرد، بلند مى شوم و با قدم هایى آهسته اما قوى، شاد و خوشحال، دست در دست هم به دنبالش میروم مرا به باغى مى برد میپرسم این جا کجاست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 14:39
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی وقتی رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 14:28
افسردگی و ناله و فریاد بس است بیهوده خیال کردم او داد رس است از قصه تنهایی خود فهمیدم آنکس که به دادم برسد هیچکس است
-
رسم عاشقی
شنبه 8 مهرماه سال 1391 21:44
خواستم از تو بگویم دل لرزید خواستم از عشق بگویم مغر خندید خواستم که بگویم بی تو تنها می شوم همچو مرغی در قفس زندان می شوم روزگار طعنه زد و گفت مگر تنها نیستی کنج این میخانه نشستی و با غم دوستی دل در گرو یار بستی اما او نداند مرد این میدان اگر هستی بگو تا او بداند روز و شب در فکرشی اما طاقت گفتن نداری این چه رسمی است...
-
. . .
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 00:22
امشب نه دلم گرفته و نه هوای بودنت را کرده فقط نمیدانم چرا هر جا را نگاه میکنم تو را می بینم
-
فاصله شما با تو
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 18:22
میخواهم گریه کنم وقتی که زبانت می گیرد و مرا لحظه ای شما خطاب میکنی من فاصله شما را با تو چگونه باید پر کنم؟
-
ساقی
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 14:50
ساقی دل ما خون شد به خدا کو جام شرابم زین چشم ترم سوزد جگرم سر مست و خرابم به تن عشوه گرم بنشین به برم بنشین ای جانم شده ام نگران که چنان دگران از خود مرانم ساقی دلم شکستی آخر تو هم که مستی کمتر گو افسانه جام دگر پیمانه ساقی دست من در دامان تو جانم قربان آن چشمان تو پر کن بار دگر پیمانه را بگذر از دنیای مستم یکسر ساقی...
-
هوس
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 20:12
امروز روز عشقامون هوس شده تو کوچه پس کوچه های شهر عمرمون تلف شده منتظریم, منتظر یکی که دستمون رو بگیره از روی عشق نه از روی ترحم بگه که چی شده اینهمه غم چرا؟ تنهایی چرا؟ اینهمه گوشه نشینی و ازلت چرا؟ اونی که رفته نمیاد اونی که مونده رو بچسب اونی که رفته عشق نبود هوس بوده اونی که مونده تموم هستی توئه
-
ناله های من
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 13:58
این غم بی حیا مرا باز رها نمی کند از من و ناله های من هیچ حیا نمی کند گشته ز ناله نای من خوشتر از گلوی نی ناله اثر نمی دهد نای نوا نمی کند
-
دل شکسته
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 22:51
میدانی؟ دیگر گلی پیدا نمی شو د تمام آن گلهایی که می بینی مصنوعی ان د تنها چیز واقعی ای که پیدا می شود دلی شکسته و تکه تکه است که هر کس که از راه رسید بدون هیچ ترحمی زیر پا خوردش کرد اگر روزی از کنار این دل رد شدی نمیخواهم که تکه هایش را به هم بند بزنی فقط دلم را بردار و گوشه دیواری بگذار تا هر بی سر و پایی نتواند از...
-
دل من ناله مکن
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 14:08
ای دل من ناله مکن اینهمه شیون و این ضجه مکن طاقت زجر ندارم مرا افسرده مکن دور از مردم دور از آن یار مکن دانم که مرا ترک کرد و رفت دانم که مرا زجر داد و رفت دانم که او عهدش را شکست دانم که او پیمان را شکست لیک طاقت دوری ندارم ایوب هم باشم طاقت این را ندارم حتی نای انتقام را هم ندارم درد دوری درد مرگ است طاقت این را...
-
شکایت
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 08:57
گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کن م هر زمان بی روی ماهی همدم آهی شوم هر نفس با یاد یاری نالهء زاری کنم گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم حلقه های موج بینم نقش گیسوی کشم خنده های صبح بینم یاد رخساری کنم گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم...
-
نگاه تو
شنبه 28 مردادماه سال 1391 16:13
بمن نگاه تو حرف زمانه می گوید ز هر کلام تو شهر و ترانه می روید بیا که دیده به راه تو ماند و دیده به راه که کسی که راه تو را عاشقانه می پوید دلی که مدفن عشق است و عاشق است مدام بیا که عشق تو را جاویدانه می جوید بمن نگاه تو حرف زمانه می گوید ز هر کلام تو شعر و ترانه می روید
-
یاد اون روزا
شنبه 28 مردادماه سال 1391 15:01
امروز بازم اون روزا اومد توى یادم همون روزا که مال تو بودم اما چه زود تموم شد اون زمونه منو نذاشت حتى واسه بهونه حالا که یاد تو میفتم گونه هام شده جاى شبنم میخوام زار بزنم تا دنیا بدونه شدم یه جسد که بى زبونه حتى اونم منو تنها گذاشت همونى که بى من شب نداشت منى که همه هستیش بودم رفیق روزاى تلخش بودم نمیدونم چرا منو...
-
یک نظر
جمعه 27 مردادماه سال 1391 15:04
یک نظر ابر کردم ابر باریدن گرفت یک نظر بر یار کردم یار نالیدن گرفت تکیه بر دیوار کردم خاک بر فرقم نشست خاک بر فرقش نشیند آنکه یار از من گرفت
-
عاشق شدم
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 20:55
عاشق شدم عاشق.عاشق کوه عاشق دریا عاشق دلهای بی سودا عاشق دشت عاشق رویا عاشق فردای بی غمها عاشق اونکه مثل من تنهاست عاشق اونکه امید فرداهاست عاشق اونکه دلش پاکه مثل شیشه عاشق اونکه دنیا بی اون روز نمیشه عاشق کسی که مثل من یه شاعره عاشق کسی که همه دنیاش یه قلم و یه کاغذه عاشق اونکه برای من محترمه میشکنم دستی رو که بخواد...