دنیاى این روزاى من هم قد تن پوشم شده
اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیاى این روزاى من درگیر تنهایى شده
تنها مدارا مى کنیم دنیا عجب جایى شده
هر شب تو رویاى خودم آغوشتو تن میکنم
آینده این خونه رو با شمع روشن میکنم
در حسرت فرداى تو تقویمو پر میکنم
هر روز این تنهایى رو فردا تصور میکنم
هم سنگ این روزاى من تنها شبم تاریک نیست
اینجا به جز دورى تو چیزى به من نزدیک نیست
زتدگی عشق است، عشق افسانه نیست
آنکه عشق را آفرید دیوانه نیست
عشق آن نیست که کنارش باشی
عشق آن است که به یادش باشی
در داغ خاطراتت که غرق میشوم تنم میسوزداز یاد نوازش خیالیت
میخواهم در آغوشم نرم نرم نوازشت کنم، دستانم به هوایی میخورد که نبود تو را زنده میکند
سردی دستانم را در مه غلیظ بی باران حضورت دریاب من و دستهایم این روزها بد بهانه گیر شده ایم
به کنارم بیا انگشتانم را به رقص بودنت بخوان
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست، لحظه های دیدار با همه زیبایی گاه پر از دلتنگیست که مبادا دیدار شیرین امروز، خبر تلخ فردا باشد
شبیه مریضی پوکی استخوان شده ام، از بیرون محکم استوار، ولی از درون داغونم و با یه ضربه از پا در میام !